بی کمپلکس

هذا مقام المستوحش الفرق...

بی کمپلکس

هذا مقام المستوحش الفرق...

۸ مطلب در تیر ۱۳۹۴ ثبت شده است

گفته ی مشهوری منسوب به آنتوان چخوف هست که می گوید اگر در پرده ی سومِ نمایشنامه تفنگی شلیک شود، بهتر است در دو پرده ی اول روی بخاری بوده باشد و برعکس، اگر در دو پرده ی اول تفنگی روی بخاری بوده باشد، بهتر است در پرده ی سوم شلیک شود.... خلاصه این که اگر عنصری در داستان خودش را نشان می دهد یا اگر در مورد چیزی در داستان روده درازی کرده اید و زمان گذاشته باشید، باید بالاخره آن چیز در نقطه ی اوج یا گره گشایی به کارتان بیاید!  

.

.

.

حالا من این روزها زیاد نگاه می کنم به چیزهایی که در زندگی ام در موردشان روده درازی کرده ام...برایشان وقت گذاشته ام........و بعید می دانم هیچ کدامشان منجر به نقطه ی اوجی شوند یا حتی اندکی گره گشا باشند... و ان الله یحب التوابین...


۲۴ تیر ۹۴ ، ۱۹:۱۹
ف.ص

.

.

بگذار دستِ کم گاهی تو را به خواب ببینم؛

بگذار در خیالِ تو باشم...


۲۲ تیر ۹۴ ، ۱۳:۲۹
ف.ص


شب خانه روشن می شود چون یادِ نامت می کنم...

.

.


پ.ن: هر روز بی تو روزِ مباداست...


۲۱ تیر ۹۴ ، ۱۹:۵۶
ف.ص

سید گلپا رو برمی گرداند به سمت جمع و می گوید:

آن عیالات که هیچ، چه کرده ای برای این عیالات؟

قیدار: سر وقت مواجبشان می دهم.

- این که مالِ این دنیاست..برای آن طرفشان چه کرده ای؟

- ما که از کَرَم بویی نبرده ایم، اما اگر بخواهیم روزی شما را دعوت کنیم، این متولیِ مسجدتان را هم دعوت می کنیم دیگر. به گوش کَرَش کار نداریم! حق؟!

- حق!

ـ آن خدایِ کریم هم وقتی شما را دعوت کند، نوکرتان را هم که من باشم، دعوت می کند، من هم که تنهایی به درد نمی خورم، عیالات را هم می آورم...به گوشِ کر و چشمِ کور و دهانِ گنگِ ما هم کاری ندارد...از کریم به دور است که ریز شود رویِ دور و بریِ مهمان! من می فهمم باید رفیقِ هر کسی باشم که رفیقِ شماست او نمی فهمد؟ هیهات!

-تبارک الله...عالمِ غیرمعلَّم شده ای قیدار...تو این چیزها را از کجا یاد می گیری جاهل؟!

...قیدار، رضا امیرخانی...

.

.

.

پ.ن: انّی سلمٌ لمن سالمکم و حربٌ لمن حاربکم...

۱۱ تیر ۹۴ ، ۱۱:۲۲
ف.ص



ای جهان بر مدارِ مردمکت، چشم بردارم از تو؟ ممکن نیست

منم آن کس که زندگی کرده، سالها با همین جهان بینی...

.

.

.


و اشهدُ انَّ امیرالمؤمنین علیاً حجةُ الله...

۰۹ تیر ۹۴ ، ۰۵:۰۳
ف.ص

من ترکِ نشاط نکرده ام اما...چه خاصیت که رویِ غم، پرده یی رنگین بکشیم تا نشاطی بزک کرده به دیگران تحویل بدهیم...چه خاصیت که ترس را انکار کنیم تا شهامتی کاذب و ریاکارانه به دیگران نشان بدهیم..نشاط، نداشتنِ غم نیست. غم داشتن و با قدرتی غریب، غم را پس زدن و مهار کردن است..شجاعت، نترسیدن نیست. ترسیدن است و بر ترسِ خویش آگاهانه غلبه کردن...

...ابوالمشاغل، نادر ابراهیمی...

.

.

.

پ.ن: شما که غریبه نیستید...خسته شدم. نه...خسته نشدم. ادای خسته ها را درمی آورم. هنوز هم دره ها و کوه ها صدای پاهایم را می شنوند... توی باران، توی برف، زمستان و تابستان...اگر دوباره به دنیا بیایم کوهنورد می شوم! چه کیفی دارد کوه...هوشنگ مرادی کرمانی...


۰۶ تیر ۹۴ ، ۱۵:۲۷
ف.ص


.

.

.

۰۴ تیر ۹۴ ، ۱۵:۲۶
ف.ص

انگار واردِ یک جور خوابِ تابستانی شده باشم، به طورِ عجیبی آرام شده ام این روزها..

.

.

.

آقای مجری: آروم...آروم..نفسِ عمیق...نفس عمیق..آرامش..میهمان میخواد بیاد برای آدم، انقد هیجان زده نمیشه که..آرامش..میخوای از میهمان پذیرایی کنی..

عزیزم ببخشید: آرامشِ قبل از طوفان یا بعد از طوفان؟

۰۲ تیر ۹۴ ، ۲۲:۵۱
ف.ص