گفتا که چونی آن جا ...گفتم در استقامت!
پنجشنبه, ۸ اسفند ۱۳۹۲، ۰۷:۰۷ ب.ظ
یونسی دیدم نشسته بر لب دریای عشق
گفتمش چونی...؟ جوابم داد: بر قانون خویش...
زین سپس ما را مگو چونی و از چون درگذر
چون ز چونی دم زند آن کس که شد بی چونِ خویش...؟
پ.ن.١: " با این همه عمری اگر باقی بود...طوری از کنار زندگی می گذرم که نه زانویِ آهوی بی جفت بلرزد و نه این دلِ ناماندگارِ بی درمان..."
پ..ن.٢: کآن عقیقِ نادرِ ارزانم آرزوست...
پ.ن.٣: شرمنده که امروز به یادت کم تر...
۹۲/۱۲/۰۸