کانون مهر و ماه مگر می شود خموش...
پنجشنبه, ۲۰ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۱۲:۱۸ ق.ظ
باز آمدم به خانه چه حالی، نگفتنی...
دیدم نشسته مثل همیشه کنار حوض؛
انگار خنده کرد ولی دلشکسته بود:
بردی مرا بخاک کردی و آمدی ؟
تنها نمیگذارمت ای بینوا پسر
میخواستم بخنده درآیم زاشتباه
اما خیال بود...
ای وای مادرم...
پ.ن: بسیار تسلیت که بما عرضه داشتند..لطف شما زیاد.. اما ندای قلب بگوشم همیشه گفت:این حرفها برای تو مادر نمیشود...
۹۷/۰۲/۲۰