شوق است در جدایی و جور است در نظر!(٢)
چهارشنبه, ۱۶ بهمن ۱۳۹۲، ۰۶:۰۵ ب.ظ
سیمینِ عزیزم، جانِ دلم
مرده شور این پُست را ببرد که هروقت من کاغذ برای تو میفرستم یک ساعت بعدش کاغذ تو را به من میرساند، راستی مرده شورشان را ببرد!
...تا میتوانی درس کمتر بخوان و خودت را کمتر خسته کن و تا میتوانی بیشتر بگرد و زندگی و تفریح کن...شوهر دیوانه و عصبانی تو قربانت میرود. این درازِ لندهور که از بس دراز است، به قولِ خودت گاهی خون به مغزش نمیرسد و اختیار از دستش میرود...
تنها کاری که این روزها میکنم انتظار کشیدن کاغذ تو است. بیا و به من رحم کن.هنوز نمیتوانم باور کنم که سه پست برای من کاغذ نفرستاده باشی و خدا لعنت کند این پست را اگر آمده باشد و کاغذ تو را نیاورده باشد. نکند خرخریِ ایام کریسمس و کارتهای آن، ما را اینطور از کاغذ بی نصیب گذاشته؟ قربان سرتاپای وجودت بروم. باز هم خواهم نوشت. غلط میکنم برایت کاغذ ننویسم.
تصدقِ تو برود، بلاگردان تو- جلال
... از کتابِ نامه های سیمین دانشور و جلال آل احمد...
داستان این نامه ها این است که سیمین دانشور در سال ١٣٣١ بورس می گیرد و میرود امریکا تا در دانشگاه استنفورد در زمینه ی داستان نویسی و زیبایی شناسی درس بخواند و نُه ماه بعد هم برمیگردد وطن!
پ.ن.١: سیمین دانشور در یکی از نامه هایش به جلال می نویسد: "اکنون بگذار کمی از هم دور باشیم بعد نمی دانی در کنار هم بودن چه لذتی دارد..."
پ.ن.٢: کاش تو این جا بودی با هم خوب می شدیم اصلا...
پ.ن.٣: در راستای این که هیچ کس به ما نمی گوید درس کم تر بخوان و بیشتر بگرد و زندگی و تفریح کن؛ لذا مُرده شور من را ببرد نه پُست را!
۹۲/۱۱/۱۶