بی کمپلکس

هذا مقام المستوحش الفرق...

بی کمپلکس

هذا مقام المستوحش الفرق...

خبرت خراب تر کرد جراحتِ جدایی...

.

.

ما مردمانی شاعریم حتی در شکنجه...

...هزار دستان، علی حاتمی...

.

.

.

همین.....

۰۸ دی ۹۳ ، ۰۷:۲۰
ف.ص

-یه کاری واسه من بکن.

-چی مثلا؟

-هر چی...نمی خوام از خودگذشتگی کنی...چه می دونم...ساعتت رو باز کن بذار رو میز، بگو برای تو کردم...


...قایق های من، صفی یزدانیان...

۰۶ دی ۹۳ ، ۱۷:۰۸
ف.ص

.

.

.

دی خیال تو بیامد به درِ خانه ی دل

در بزد گفت: بیا در بگشا هیچ مگو...

۰۳ دی ۹۳ ، ۲۰:۱۲
ف.ص

باب اسفنجی: من زشتم...به هیچ دردی نمی خورم!

پاتریک: چرا به درد می خوری باعث می شی بقیه نسبت به خودشون حس بهتری داشته باشن!

.

.

.

یک بیماری هم هست که با یک جور احساس بی مصرف بودن همراه است...در ابتدا ماهی یک بار...بعد هفته ای یک بار ...و بعدتر هر روز سراغت می آید...تا این جایش این بیماری فقط با سوزش سر معده و درد کف پا همراه است...اما از یک جایی به بعد این بیماری کشنده می شود و آن زمانی است که برای خلاصی از این احساس می روی سراغ فایده داشتن برای دیگران...سگ دو می زنی دنبال کار دیگران..و هی خسته تر و فرسوده تر می شوی تا بالاخره یک جایی از پا در می آیی...



۰۲ دی ۹۳ ، ۰۸:۳۶
ف.ص

مرا محروم کردی از خودت این داغ سنگین بود

چنان تحریم تنباکو برای ناصرالدین شاه

۲۴ آذر ۹۳ ، ۲۲:۱۶
ف.ص

یه روزی میاد وقتی شمعاتو فوت می کنی... میبینی شدی دیکتاتورِ خودت...مبارکِ خودت...

...از وبلاگ سجوم...

.

.

پ.ن.١: مستی و می روی به جانب چپ، مستی و می روی به جانب راست...گاه مثل مقاله ای در شرق، گاه چون سرمقاله ی کیهان....

پ.ن.٢: هر چه گفتیم جز حکایتِ دوست/ در همه عمر از آن پشیمانیم...

۲۳ آذر ۹۳ ، ۲۲:۵۶
ف.ص
.
.
بی تو هر کاری گریستن است...حتی خندیدن!
۱۸ آذر ۹۳ ، ۲۳:۴۱
ف.ص

.

.

باب اسفنجی: وقتی من نیستم تو معمولا چی کار می کنی؟

پاتریک: صبر می کنم تا برگردی...


۱۸ آذر ۹۳ ، ۰۶:۰۰
ف.ص

نبودن تو

 نبودن خیلی چیزهاست...

کلاه روی سرمان نمی ایستد

 شعر نمی چسبد

پول در جیبمان دوام نمی آورد

نمک از نان رفته

خنکی از آب

ما بی تو فقیر شده ایم...

۱۷ آذر ۹۳ ، ۲۰:۵۳
ف.ص

.

.

.

دوستیِ اهل زمانه را چون خوردنیِ بازار یافتم...به رنگ نیکو و به طعم ناخوش.

...مالک دینار...


۱۷ آذر ۹۳ ، ۲۰:۴۳
ف.ص

دوست داشتن بعضی آدمها

مثل اشتباه بستن دکمه های پیراهن است،

تا به آخرش نرسی نمی فهمی که از همان اول اشتباه کرده ای...

.
.
.
پ.ن: دانند عاقلان که مجانینِ عشق را، پروای قول ناصح و پندِ ادیب نیست...
۱۴ آذر ۹۳ ، ۱۱:۰۶
ف.ص
یک لطیفه ی قدیمی وجود داره که یکی میره پیش روانپزشک و میگه: برادرم دیوانه ست، فکر می کنه مرغه!دکتر به اون میگه: خب چرا پیش من نمیاریش؟ مرد می گه: چون به تخم مرغهاش نیاز داریم!
خب فکر کنم این خیلی شبیه نظر من درباره ی روابط انسانی هستش. این روابط کاملا غیرمنطقی و احمقانه و پوچند ولی فکر میکنم که ما اونا رو ادامه میدیم چون به تخم مرغ ها احتیاج داریم...
...آنی هال، وودی آلن...
۱۳ آذر ۹۳ ، ۰۶:۳۵
ف.ص

همیشه دارم به یکی می گم "از ملاقاتت خوشحال شدم" در حالی که اصلا هم خوشحال نشدم...گرچه فکر می کنم آدم اگه می خواد زنده بمونه از این حرفام باید بزنه...

...ناتور دشت، جی.دی.سلینجر...

۱۱ آذر ۹۳ ، ۰۳:۰۰
ف.ص

رستم: نمی گویم پیمان نگه دار که آن در جهانِ بدپیمانِ پیمان شکن به کار نمی آید. به تو نمی گویم مهربان باش که آن در جهانِ نامهربان جز زیانِ تو نیست. به تو نمی گویم بر دشمن ببخش که بر تو نمی بخشد و نمی گویم بدنامی دیگران مجوی که در بدنامی ات می کوشند و نمی گویم ترفند مزن که با تو ترفند می زنند...به تو می گویم این خوی های خدایانه را در دل بپرور و در زندگی از آن ها بپرهیز که زنده بمانی. این گونه است که فردا روزی، پادشاه این گیهان تویی؛ ورنه پادشاهی در جهان دیگر بجوی که در این جهان تو را جایی نیست.

سیاوش: پس جای سخن نیست اگر جهان چنین چهره گردانده...به امید می آوَرَد و نومید می بَرَد...دوستی هاش چنین سست و بستگی هاش دروغ...


...سیاوش خوانی، بهرام بیضایی...

۱۰ آذر ۹۳ ، ۰۷:۲۰
ف.ص