.
.
.
یارِ ما چون به حرف می آید
آفتاب است و برف می آید!
هر وقت کسی شما را اذیت کرد یا از کسی ناراحت شدید، نمی خواهد به کسی بگویید بلکه استغفار کنید..هم برای خودتان هم برای کسی که شما را اذیت کرده است...بگو بیچاره کار بدی کرد اگر فهم داشت نمی کرد..وقتی استغفار می کنی خداوند دوست دارد و خیلی تلافی می کند...اگر قلبت حاضر نیست استغفار کند با زبان استغفار کن... آن وقت یک دفعه دلت نرم می شود...اگر دو سه مرتبه این کار را کردی، دیگر غم نمی تواند شما را بگیرد چون راهش را بلد هستی..استغفار امانگاه انسان است...یعنی پناهگاه..استغفار که کردی در پناه خدا هستی....
...حاج اسماعیل دولابی، طوبای محبت...
وقتی دیدم دلش نمی خواهد من گریه کنم بیش تر گریه کردم..تنها چیزی که حالم را بهتر می کرد این بود که حال او را بد کنم...دیگر داشتم های های گریه می کردم...بینِ گریه کردنِ معمولی و های های گریه کردن خیلی فرق هست..گریه ی معمولی موقعی است که آدم خیلی آهسته ناله می کند و از چشمهایش اشک می آید..اما های های گریه کردن یعنی آدم با صدای بلند نفس نفس می زند و از دماغش آب راه می افتد و همه ی اهلِ محل هم صدایش را می شنوند!
...باربارا پارک، از من نخواهید لبخند بزنم...
.
.
پ.ن.١:قبول کنید که گاهی اوقات تنها راهِ بهتر شدن حالِ آدم این است که برود و کسی را که حالش را بد کرده پیدا کند و حالش را بگیرد تا مرهمی شود بر حالِ خرابش...حالا شما اصلا اسمش را بگذارید بدجنسی...
پ.ن.٢: لکن اگر عرضه ی این کار را هم نداشته باشید که آن را به سایر دلایل حال خرابتان اضافه کنید تا بعد...
وقتی اتفاق بدی می افتد، واکنش آدم ها با هم فرق می کند، بعضی ها می زند به سرشان، بعضی ها هم طوری وانمود می کنند که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده...من همیشه دلم می خواست بدانم خودم از کدام دسته ام...حالا می دانم...
من از آن هایی هستم که می زند به سرشان....
... باربارا پارک، از من نخواهید لبخند بزنم...
پ.ن.١: خب من از روزمرگی زده است به سرم!
پ.ن.٢:شاگردی دارم که یک هفته ی تمام است هر صبح به جای سلام جمله ای را به اطلاع من و هم کلاسی هایش می رساند: "خانوم اجازه من یه هفته اس یُبسم نمی تونم ...کنم!" باور کنید عینا عبارات اوست...و من الان یک هفته است صبحم را این گونه آغاز میکنم بدون هیچ تغییر و تحولی در عبارات جمله...
شنیده ام که ونگوک بی جهت می گریسته است...بی جهت! ...چه حرف ها می زنند واقعا! انگار اگر دلیل گریستن کسی را ندانیم، یقینا او بی دلیل گریسته است...
...نادر ابراهیمی، چهل نامه ی کوتاه به همسرم...
خبرت خراب تر کرد جراحتِ جدایی...
.
.
ما مردمانی شاعریم حتی در شکنجه...
...هزار دستان، علی حاتمی...
.
.
.
همین.....
-یه کاری واسه من بکن.
-چی مثلا؟
-هر چی...نمی خوام از خودگذشتگی کنی...چه می دونم...ساعتت رو باز کن بذار رو میز، بگو برای تو کردم...
...قایق های من، صفی یزدانیان...
.
.
.
دی خیال تو بیامد به درِ خانه ی دل
در بزد گفت: بیا در بگشا هیچ مگو...
باب اسفنجی: من زشتم...به هیچ دردی نمی خورم!
پاتریک: چرا به درد می خوری باعث می شی بقیه نسبت به خودشون حس بهتری داشته باشن!
.
.
.
یک بیماری هم هست که با یک جور احساس بی مصرف بودن همراه است...در ابتدا ماهی یک بار...بعد هفته ای یک بار ...و بعدتر هر روز سراغت می آید...تا این جایش این بیماری فقط با سوزش سر معده و درد کف پا همراه است...اما از یک جایی به بعد این بیماری کشنده می شود و آن زمانی است که برای خلاصی از این احساس می روی سراغ فایده داشتن برای دیگران...سگ دو می زنی دنبال کار دیگران..و هی خسته تر و فرسوده تر می شوی تا بالاخره یک جایی از پا در می آیی...