بی کمپلکس

هذا مقام المستوحش الفرق...

بی کمپلکس

هذا مقام المستوحش الفرق...

۴ مطلب در اسفند ۱۳۹۳ ثبت شده است

.

.

جامه را سبک تر کن تا ذوق آفتاب بینی...!

۲۴ اسفند ۹۳ ، ۱۷:۵۶
ف.ص

آن بهاری که نسیمت را ندارد بهتر است

هر شب عیدش ببارد برف سنگین بیش تر 

خواب دیدم نیستی، تعبیر آمد می رسی

هر چه من دیوانه بودم ابن سیرین بیش تر...



پ.ن:جریانِ عنوان از این قرار است که شاگردی دارم در مدرسه که هر چه شعر یاد می دهیم سرِ کلاس با افعال منفی میخواند! یعنی برایِ مثال شعرِ نوروز یاد میدهم: هی چرخید و بشکن زد و رقصید حاجی فیروز/هی دایره زنگی زد و شعر خوند واسه نوروز و الی آخر... بعد بچه ی مزبور میخواند: هی نچرخید و بشکن نزد و نرقصید حاجی فیروز/ هی دایره زنگی نزد و شعر نخوند واسه نوروز....باورتان نمی شود که چه طور بدونِ خطا این کار را انجام می دهد! 

۱۷ اسفند ۹۳ ، ۲۲:۳۴
ف.ص

-You know what I'm realising? My life is just going to go. Like that. This series of milestones. Getting married. Having kids. Getting divorced. The time that we thought you were dyslexic. When I taught you how to ride a bike. Getting divorced... again. Getting my masters degree. Finally getting the job I wanted. Sending Samantha off to college. Sending you off to college. You know what's next? Huh? It's my fucking funeral! 
-Aren't you jumping ahead by, like, 40 years or something?
-I just thought there would be more....

...Boyhood, Richard linklater...


پ.ن: این روزها، یعنی درست روزهای آخر سال که می شود زندگی بیشتر از هر زمانی سخت می گیرد... 
۰۵ اسفند ۹۳ ، ۲۱:۳۰
ف.ص

امروز یک قانونی سر کلاس وضع کردم مبنی بر این که هر کس حرف بد بزند برای زدن حرف بعدی باید اول تا ۱۰۰بشمارد و بعد اجازه ی حرف زدن دارد! واضح است که واژه هایی مثل بی عرضه و بی ادب و قس علی هذا از شمار واژه های بد محسوب نشدند چون آن وقت قانونی که وضع کردم قابلیت اجرایش را از دست می داد..اما خیالتان راحت تا همین جایش هم امروز صدقه سر این قانون در کلاس سکوتی برپا بود که خودم هم شاخ هایم درآمده بود! 

.

.

پ.ن: راستش از این که بالاخره بین رشته ی حقوق و شغل معلمی ام یک رابطه ای پیدا کرده و خب به نظر می رسد خیلی هم بد عمل نکرده ام، احساس موفقیت می کنم!

۰۲ اسفند ۹۳ ، ۱۸:۴۷
ف.ص