بی کمپلکس

هذا مقام المستوحش الفرق...

بی کمپلکس

هذا مقام المستوحش الفرق...

ارباب نقشه ها!

دوشنبه, ۳۰ تیر ۱۳۹۳، ۰۵:۵۸ ب.ظ
هر وقت امتحانی دارم یا باید پروژه ای تحویل بدهم نقشه می کشم برای روزهای بعدش. مثل الان که نشسته ام برای روزهای بعد از دفاع نقشه کشیده ام. 
از ورزش شروع می کنم...بروم یک ورزش هیجان انگیز انجام بدهم ...بروم ژیمناستیک مثلا! (مامان می گوید توی این سن می روی دست و پایت رو می شکنی فقط همین!)
با بچه ها هفته ای دو بار برویم صبحانه، کوه.
روزی یک ساعت تاریخ بیهقی بخوانم یا روزهای بی حوصله تر داستان های علمی تخیلی ژول ورن.
قصه هم لازم است می روم سراغ کتاب های هوشنگ مرادی کرمانی و تهش را درمی آورم. خواستم کتاب جدی تری هم بخوانم پل استر خوب است.
می روم کلاس خط  و روزی چند ساعت تمرین خط درشت می کنم و هی قلم جدید برای خودم می خرم.
یک سریال خوب پیدا می کنم و شب ها چند قسمت پشت سرهم تماشا می کنم.
مشق های عقب مانده ی انگلیسی ام  را هم بنویسم و از عذاب وجدان هزینه کردن اما درس نخواندن خلاص بشوم.
هفته ای یک بار بروم موزه ای بنای قدیمی ای کتابخانه ی جالبی را ببینم.
توی راه غزل سعدی بخوانم.
بروم کلاس گلدوزی و قلاب بافی، عصرها بنشینم رو میزی و پتو ببافم.
از روی عکس های کتاب آشپزی غذاهای جالب درست کنم.
بروم سفر (جایش مهم نباشد)...
.
.
یادم می افتد این نقشه ها را قبلا هم کشیده بودم اما به جای ژیمناستیک به جای صبحانه و کوه به جای داستان حسنک وزیر و بوسهل زوزنی به جای نوشتن غزلیات سعدی برای مشق خطم، به جای قلاب بافی و گلدوزی و آشپزی، به جای قصه های مجید خواندن و دیدن عمارت های قدیمی، به جای سفر....صبح رفتم راه رفتم...عصر رفتم راه رفتم.... شب رفتم راه رفتم...
.
.
خب این بار برای تنوع بروم بدوم احتمالا...

پ.ن: من وقتی به تو فکر می کنم، وقتی برای هیچ کار دیگری ندارم! 
۹۳/۰۴/۳۰
ف.ص