بی کمپلکس

هذا مقام المستوحش الفرق...

بی کمپلکس

هذا مقام المستوحش الفرق...

ضد(۶)

جمعه, ۱۰ بهمن ۱۳۹۳، ۰۸:۰۰ ب.ظ

اینطور که نمی‌شود...بالاخره آدم باید یک جایی دست از سر خودش بردارد. جنگ با خودش را تمام کند. با خودش صلح کند. نمی‌شود که تا با خودش خلوت کرد، شروع کند به جنگ و سرزنش و ملامت. مدام تکرار کردنِ «از خودم متنفرم»، «ازت متنفرم»، «ازش متنفرم»ها را باید یک جایی تمام کرد. پشیمانی از «آنچه کرده‌م»، «آنچه نکرده‌م»، «آنچه بهتر بود بکنم» و... را باید رها کرد. گذشته مثل طوقی بر گردن آدمیزاد است، درست. تا می‌آییم قدمی از قدم برداریم، همۀ سابقۀ آن قدم دوباره می‌آید جلوی چشم‌مان، درست. گذشته، حال و آینده را می‌سازد، درست. نمی‌شود ازش رها شد، درست. ولی اگر نمی‌شود رهاش کرد و نمی‌خواهد که برود، لااقل باید دهن‌اش را ببندد و ساکت شود. ساکت بنشیند یک گوشه تا به وقت نیاز احضارش کنیم نه اینکه مدام بیخ گوش‌مان وز وز کند. باید بگذارد کمی خودمان با خودمان تنهای تنها باشیم. تنهای تنها در صلح. بی‌سرزنش و ملامت و تنفرها و فحش‌ها و خودزنی‌ها. باید یک جایی یک راهی برای ساکت کردن گذشته و خودِ ملامت‌گرمان باشد. بالاخره باید یک جایی جنگِ با خود به نفع صلح کنار برود. 

هیدگر چرا یادش رفته بگوید آدمی «جنگ-با-خود» است؟


http://horuf.blogfa.com/post-676.aspx

۹۳/۱۱/۱۰
ف.ص