بی کمپلکس

هذا مقام المستوحش الفرق...

بی کمپلکس

هذا مقام المستوحش الفرق...

خرده جنایت های معلم و شاگردی(٣)

چهارشنبه, ۱۹ فروردين ۱۳۹۴، ۰۲:۳۰ ب.ظ

یک ربع مانده به زنگ تفریح بچه ها را برده ام حیاط پشتی مدرسه که درست چسبیده به کلاس خودمان، تا کمی هوای بهاری به سرشان بخورد و دست از کتک کاری بردارند. فکر می کنم چه بازی دسته جمعی ای بکنیم در این حیاط کوچک که بچه ها به جان هم نیفتند... بچه ها دست هم را می گیرند و حلقه می زنیم بعد خودم می شوم حاکم و می گویم آسیاب بچرخ بچه ها می گویند می چرخم و شروع می کنند به چرخیدن. آسیاب بشین..می شینم .آسیاب پاشو..پا میشم.آسیاب بخند.. بچه ها می خندند. آسیاب گریه بکن..شروع می کنند به جیغ زدن! می گویم گفتم گریه نگفتم جیغ! باز هم جیغ می زنند. یکی از معلم ها از طبقه ی بالا، پنجره ی کلاسش را باز می کند و می پرسد که داریم چه کار می کنیم که صدای جیغ بچه ها مدرسه را برداشته! من سرم را بالا می کنم و می گویم می خواستیم گریه کنیم اما بچه ها جیغ می زنند! با تعجب نگاهی دوباره به پایین می اندازد و پنجره را می بندد. به بچه ها می گویم خب حالا نوبتی حاکم شوید و بگویید که چه کار کنیم. بازی دوباره شروع می شود: آسیاب بچرخ..می چرخم..و بعد از چند دور....آسیاب "پاندای کونگ فوکار" شو!... و در یک چشم بهم زدن بچه ها با لگد و مشت است که به جان هم افتاده اند! و این گونه است که پسرها از یک بازی بی هیجان و کاملا بدون زد و خورد به کتک کاری مورد علاقه ی خود می رسند!

.

.

.

پ.ن.١: با خودم فکر می کنم که کاش من هم به جای گریه کردن جیغ می کشیدم...دلم می خواهد جیغ بکشم...جوری که صدایم را کل شهر بردارد....

پ.ن.٢: مثلا تپه های بزرگراه مدرس باید جای مناسبی باشد...

۹۴/۰۱/۱۹
ف.ص