دلم خواهد که با تو شرح کنم...
يكشنبه, ۲۷ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۱۱:۵۰ ب.ظ
نگفتمت مرو آن جا که آشنات منم
در این سراب فنا چشمه ی حیات منم
وگر به خشم روی صد هزار سال ز من
به عاقبت به من آیی که منتهات منم
نگفتمت که به نقش جهان مشو راضی
که نقش بند سراپرده ی رضات منم
نگفتمت که منم بحر و تو یکی ماهی
مرو به خشک که دریای باصفات منم
نگفتمت که چو مرغان به سوی دام مرو
بیا که قدرت پرواز و پرّ و پات منم
نگفتمت که تو را ره زنند و سرد کنند
که آتش و تبش و گرمی هوات منم
نگفتمت که صفتهای زشت در تو نهند
که گم کنی که سرچشمه ی صفات منم
نگفتمت که مگو کار بنده از چه جهت
نظام گیرد، خلّاق بیجهات منم
اگر چراغ دلی دان که راه خانه کجاست
وگر خداصفتی دان که کدخدات منم...
۹۴/۰۲/۲۷