بی کمپلکس

هذا مقام المستوحش الفرق...

بی کمپلکس

هذا مقام المستوحش الفرق...

یک عاشقانه ی آرام...

يكشنبه, ۱۰ خرداد ۱۳۹۴، ۱۲:۲۶ ق.ظ

آذری با آن صدای بی گذشت پرسید: " عاشق شده یی؟ "

گفتم: عشق نمی دانم چیست. بی تجربه ام. تازه کارم. نمی دانم این طور خواستن، اسمش عشق است یا چیز دیگر. فقط سخت می خواهمش.

- سخت خواستن، می تواند عشق باشد.

- گفته اند: "به شرط آن که سخت بماند و نرم."

- عجب کلکی هستی تو گیله مردِ کوچک!

- به زبانِ خاصی می ستاییدم.

- نمی ستایم، می آزمایم.

- آزمون هایتان به کاری نمی آید آقا! بیش از آن می خواهمش که تجربه کارا باشد.

- اگر او تو را نخواهد؟

- گریه کنان می روم پی کارم. دوست داشتن، یک طرفه می شود اما به ضربِ تهدید نمی شود، و این آن چیزی ست که سلاطین میخواهند: مردم آن ها را بپرستند، آن ها از مردم بیزار باشند. من نه سلطانِ ادبم و نه سلطانِ عسل. اگر نخواهد و بدانم که هرگز نخواهد خواست، گریه کنان کوله بارم را بر می دارم و می روم. فقط همین...

- اگر گریه کنان بروی تا کی گریه می کنی؟

- نمی دانم آقا! پیشاپیش، چه طور بگویم؟ برای گریستن، برنامه ریزی که نکرده ام.

- به اشاره سخن از از خصلتِ اصلی سلاطین گفتی. سیاسی هستی؟

- منظورتان چیست آقا؟ شما همه اش سوال های سخت می کنید. من شاگردانم را این طور نمی آزارم.

- علیه شاه؟ علیه حکومت؟

- من دبیر ادبیاتم.

- چه ربطی دارد؟

- نمی شود که کسی ادبیات این آب و خاک را خوانده باشد و بر کنار مانده باشد: " که بَرَد به نزد شاهان ز من گدا پیامی؟ که به کوی می فروشان دو هزار جم به جامی." من از عاشقان ناصرخسرو قبادیانی هستم.

- تو که از عشق چیزی نمی دانستی.

- از عشق به زن، نه عشق به مردمِ سیه روزگارِ وطن.

- این ناصرخسرو چه کاره است؟

- شاعر است آقا.

- کجایی ست؟

- از اهالی قبادیانِ بلخ است آقا.

- از آذری ها کدامشان را می خواهی؟

- عسل را.

- عجب ناکسی هستی تو! منظورم از شاعران بزرگ آذربایجان است؟

- باز هم آقا فرقی نمی کند. شاعر که نباید قطعا شعری گفته باشد...

۹۴/۰۳/۱۰
ف.ص