وا مانده در تبی گنگ ناگه به من رسیدی؛
من خود شکسته از خود در فصلِ ناامیدی...
.
..
...
الحمدلله....
وا مانده در تبی گنگ ناگه به من رسیدی؛
من خود شکسته از خود در فصلِ ناامیدی...
.
..
...
الحمدلله....
- مگه نشسته می خندن؟
- نه ولی بشین جلوم بخند..سال نو شده چرا نمی خندی؟
- خیلی مونده تا سالِ نو!
- تو بشین بخند، یهو دیدی سالم نو شد بخند فقط...
پرسیدند از انس..
گفت: انس آن است که دلتنگی پدید آرد از نشستن با خلق...
...تذکرة الاولیاء، ذکرِ ابوحمزه خراسانی...
.
.
It aint over till its over...
...Grey's anatomy...
.
.
به من گفت: چرا تمامش نمی کنی؟
گفتم : من آدمی هستم نا تمام..
بعد ساکت شدم دلم می خواست او حرف بزند و من ساکت به در و دیوار نگاه کنم..به تابلو فروشگاه ها، به برف، به خیسیِ خیابان، به سرمای کشنده..و چقدر خالی بودم.. خالی و پوک...
...عباس معروفی، تماماً مخصوص...
"این عصر
چقدر غم انگیز است..
انگار
در تمام قطارها و اتوبوس ها،
تو دور می شوی..."
.
.
یادِ شیرینِ تو بر من زندگی را تلخ کرد
تلخ و شیرینِ جهان اما چه فرقی می کند...
آن موقع تازه سی سالش شده بود و هنوز جوان بود. لباسهای خیلی سادهای تناش بود، موها را گوجهای بسته بود و میشد گفت آرایش ندارد...ولی حرفم این نیست..اینها فقط شاخ و برگ است..حرفم این است که آن برقی را که قبلاً داشت، آن سرزندگی را از دست داده بود. همیشه درونگرا بود ولی ته ذاتش یک چیز زندهی پر شر و شور داشت، که خودش هم زیاد خبر نداشت. آن نور، آن برق و درخشندگی، قبلاً درز میکرد بیرون، از لای تَرَکها نشت میکرد بیرون...حرفم را میفهمی؟ ولی بار آخر که دیدمش، همهاش رفته بود،انگار کسی دزدکی رفته باشد پشتِ سرش، از برق کشیده باشدش. آن برق تر و تازه و درخشنده..آن چیزی که بهعینه از بقیه متمایزش میکرد، غیب شده بود و دیدنش غصهدارم کرد...
اى خداوند یکى یارِ جفاکارش ده
دلبرى عشوه ده سرکش خون خوارش ده
تا بداند که شب ما به چه سان میگذرد،
غم عشقش ده و عشقش ده و بسیارش ده …
چند روزى جهت تجربه بیمارش کن
با طبیبِ دَغلى پیشه سر و کارش ده
ببرش سوى بیابان و کن او را تشنه
یک سقایى حجرى سینه سبکسارش ده
گمرهش کن که ره راست نداند سوى شهر
پس قلاووزِ کژِ بیهُده رفتارش ده
عالم از سرکشى آن مه سرگشته شدند
مدتى گردش این گنبد دوارش ده
کو صیادى که همیکرد دل ما را پار؟
زو ببر سنگ دلى و دل پیرارش ده
منکر پار شدهست او که مرا یاد نماند
ببر انکار از او و دمِ اقرارش ده...
...مولانا...
گاهی آسان کردنِ زندگی در کوتاه مدت، باعث سخت شدنِ آن در بلند مدت می شود...
...عطرِ سنبل عطرِ کاج، فیروزه جزایری دوما...
.
.
.
پ.ن.١: مرده شورِ عقلتان را ببرد..عقلِ کذایی تان به چه کار من می آید؟ اصلا به چه کارِ خودتان می آید؟ فقط حفظتان کرده است..آن هم ظاهرتان را..مثل قانون حفاظت از محیط زیست کاری کرده است تا در یک جایِ امن بمانید..از این خوشبختیِ قراردادی حالم بهم می خورد...رویای تبت، فریبا وفی...
پ.ن.٢: روی ارّه راه رفته بودم نه راهِ پس دارم و نه راهِ پیش...
.
.
.
"رویایِ تو می تواند ارتشی را از سرمای مُسکو نجات دهد..."